شک
ما انسانها
چه بخواهيم و يا نخواهيم پيوسته در حال تغيير هستيم, هم در بعد
ظاهري و هم در بعد باطني و روحي و اين روند تا آخرين لحظة زندگي
ادامه دارد هر آن چيز جديدي شويم , در مقابل اين واقعيت چه موضعي
بايد گرفت, آيا خود را رها كنيم و به امواج حوادث و جريانهايي كه
خصوصاً از لحاظ روحي انسان را تحت تأثير قرار ميدهند, كرنش كنيم و
تابع آنها باشيم يا اينكه در مسير ضرورت خود نقشي ايفاء كنيم و
براي آينده خود و براي لحظات خود هدف و برنامهاي داشته باشيم؟ هر
انساني با فكري كه براي خودش ارزش قائل است, مسير دوم را انتخاب
ميكند. حال اگر بخواهيم براي خود برنامهاي داشته باشيم , به
مقدماتي نياز است كه يكي از مهمترين آنها خودشناسي ميباشد قال علي
عليهالسلام: اَفْضَلُ المعرفةِ معرفةُ الانسانِ نفسَه
( برترين شناخت ,خودشناسي است)
و يا اينكه
ميفرمايند اَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الانسانِ اَمْرَ نفسه
(بزرگترين ناداني, ناداني انسان نسبت به خود ميباشد) لذا ضروريست
در اين خصوص حركتي نماييم و بهترين راه شناخت حقيقت مراجعه به كلام
خدا و اولياء الهي صلوات الله عليهم ميباشند زيرا كه خدا خالق
انسان و آنها نيز هادي او بسمت خدا از جانب او ميباشد پس بهتر است
كه بر سر چشمه ساز زلال معارف علوي درنگ نماييم جرعهاي از آن
بنويسيم:
قال علي
عليه السلام: اِنَّ لِلْجِسْم سِتَّةَ اَحْوالٍ: اَلصّحةَ
والْمَرَضَ و الموتَ و الحياةَ و النّومَ و الاليَقْظَةَ وَ كذلك
الرُّوحُ فا فَحَياتُها عِلْمُها و مَرْتُها جَهْلُها و مَرَضُها
شَكُّها و صِحَّتُها يَقينُها و نَوْمُها غَفْلَتُها و يَقْظَتُها
حِفْظُها
(همانا براي جسم 6 حالت ميباشد صحت و بيماري ، مرگ و زندگي ، خوبي
و بيداري و روح نيز اين چنين است ، زندگيش علم ، مرگش جهل و
بيماريش شك و صحّتش يقين و خواهش غفلت و بيداريش محافظت كردن است ،
يعني اگر بخواهيم دل و جانمان زنده باشد كه رشد و تعالي در آن
ايجاد شود بايد بدنبال علم باشيم، البته بايد بدانيم كه منظور از
علم چيست، آيا هرآگاهي و دانشي مورد نظر است يا اينكه منظور چيز
خاصي ميباشد، قبل از بيان جواب اين نكته بايد دانسته شود كه جان
انسان ظرف علم است :
قال علي
عليه السلام : كُلِّ رِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيه اِلاّ دعاءُ
الْعِلْمِ فَاِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه.
دو ظرفي
بواسطه مظروف خودش ، ظرفيتش كم ميشود ( تا به حد اشباع برسد) مگر
ظرف علم به واسطه آن وسعت مييابد (يعني استعداد ظرف علم انسان
بينهايت است)
قطعاًَ آن
علمي مورد نظر است كه : قال علي عليه السلام: اَلْعِلْمِ يَهْدي
اِلَي الْحَقِّ
. يعني علمي كه انسان را به حق و خدا نزديك
كند و به تعبير قرآن كريم در سوره طلاق آية آخر هدف از خلقت اين
است كه لِتَعْلَئوا اَنَّ اللهَ عَلي كُلّ شيٍ قديرٌ و اَنَّ اللهَ
قَدْ اَحاطَ بِكُلّ شيءٍ علماً يعني دانشي كه هدفمند باشد و انسان
را به خدا برساند، لذا هر علمي كه هدف الهي در آن باشد ميتواند در
اين مسير واقع شود خصوصاً خداشناسي و علم توحيد.
علمي كه
مقدمه علم و اطاعت شود: قال رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم
: طَلَبُ الْعِلم فريضَةٌ علي كُلّ مُسْلِمٍ... بَه يُطاعٌ
الرَّبُّ و يُعْبَدَ و بِه توصَلُ الارحامُ و يُعْرَفُ الحَلالُ
مِنَ الْحرامِ ، اَلْعِلْمُ اِمامُ الفعَلِ و الْعَمَلُ تابِعُهُ،
يُلْهَمُ بِه التُسعَداءُ و يُحْرَمُهُ الاشقياء.
و تحصيل
دانش بر هر مسلماني واجب است ... با دانش است كه پروردگان فرمانبري
و پرستش ميشود و با دانش است كه پيوندهاي خويشاوندي برقرار
ميماند و روا از ناروا باز شناخته ميشود، دانش پيشواي عمل است و
عمل پيرو آن ميباشد به نيكبختان دانش الهام ميشود و شور بختان از
آن محروم ميشوند.
قال رسول
الله صلي الله عليه و آله و سلّم: اِنَّماَ الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ:
آيةٌ مَحْكَمةٌ اَوْ فريضةٌ عادلةً اَوْ سُنَّةٌ قائَمَةٌ و ما
خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ
(علم سه
تاست: آيتي محكم يا فريضيهاي ميانه يا سنتي بر پا و جراي ، ماسواي
اينها فصل است كه شايد مراد اين سه مورد باشد : آگاهي از مباني و
جهان بيني ... اصول عقايد، آگاهي از ثمرات و نتايج و دستاوردهاي
اولي كه منظور احكام و دستورات و برنامههاي است كه انسان را به
هدف غايي ميرساند، معيارها و اصول و روشهايي كه توسط وحي تيين شده
است مانند اخلاقيات)
و نيز قال
الكاظم عليه السلام: وَحَدْتُ علْمُ النّاس في اَرْبَعٍ :
اَوَّلُها اَنْ تَعْرِفَ رَُبَّكَ و الثّانيةُ اَنْ تَعْرِفَ مما
صَنَعَ بِكَ و الثّالثَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما اَرادَ مِنْكَ و
الرّابِعَةُ اَنْ تَعْرِفَ ما يَخْرِجُكَ مِنْ دينكَ
(دانش مردم
را در چهار قسم يافتم : نخست اين كه پروردگارت را بشناسي، دوم
اينكه بداني با تو چه كرده است، سوم اين كه بداني از تو چه خواسته
است و چهارم اين كه آنچه تو را از دينت بيرون ميبرد ، بشناسي)
2- موتها
جَهْلُها
مرت يك حالت
وجودي است كه به معناي معدوم شدن نيست بلكه يك نحو هستي ميباشد
منتها رشد در آن حاصل نميشود ، جان و روح انسان جاودانه است ، پس
منظور از مرگ روح عدم رشد و تعالي آن ميباشد كه منشأ اين امر ،
جهل است ، با توجه به آنچه كه در مورد علم گفته منظور از جهل كه
فقدان علم است مشخص ميشود:
قال علي
عليه السلام: الجاهلُ عَبْدُ شهوتِهِ
(نادان بنده خواستههاي نفساي خود است)
: الجاهلُ مَنِ انخَدَعَ لِهواهُ
و غُرورِه(نادان
كسي است كه فريب هوي و هوس و انديشههاي باطل خود را ميخورد)
: اَلْجاهِلُ لا يَعْرِفُ
تَقْصيرَهُ و لا يَعبَلُ النَّصيحِ له
(نادان به عيب و تقصير خود آگاه نيست و نصيحت خيره خواه خود را هم
ميپذيرد).
قال رسول
الله صلي الله عليه و آله و سلم: اِنَّ الْجاهِلَ مَنْ عَصَي اللهَ
وَ اِنْ كانَ جَميلَ المَنظَرِ عَظيم الخَطَرِ
نادان كسي
است كه خدا را نافرماني كند هر چند خوش سيما و بلند پايه باشد .
قال علي
عليه اسلام : لا تَري الْجاهِلَ الاّ مَفْرِطاً اَوْ
مُفَرِّطاً
نادان را هميشه در حال افراط يا تفريط ميبيني
: مَنْ جَهِلَ
قَدْرَهُ عَدا طَوْرَهُ
هر
كه اندازة خود را نشناسد پا از اندازه خويش فراتر نهد
: العالم
يَنْطُرُ بِقَلْبِه و خاطِره، اَلْ جاهِلُ يَنْطُرُ بِعَيْنِه و
ناظِرُه
دانشمند با دل و
انديشة خود مينگرد و نادان با چشم و ديدة خود
: اَلْحِرْصُ و
الشَّرَهُ و الْبُخْلُ نتيجةُ الْجَهْلِ
آزمندي، سيري
ناپذيري و بخل نتيجه ناداني است
3-
مَرَضُها شَكُّها
شكّ منشأ
بسياري از بيماريهاي روحي انسان است ، انسان شاكّ مانند فردي
ميماند كه در ميان رودخانة متلاطمي بر روي يك سنگ لغزنده ايستاده
و هر آن ممكن است كه سقوط كند و غرق شود، لذا داراي اضطراب و تشويش
خاطر شديد ميباشد:
قال علي
عليه السلام : اُهْلَكُ شَيْءٍ و الْاِريتابُ و اَمْلَكُ شيءٍ
الوَرَعُ و الاجتنابُ
تباه كننده ترين
چيز شك است و نگهدارندهترين چيز پارسايي است .
پس بايد
كوشيد كه شك را از خود دور كرد و يقين رسيد ، زيرا مايه آرامش و
طمانيند ميباشد و منشاء خيرات بسياري ميباشد كه متعاقباً بيان
خواهد شد ، شك خود معلول ، عللي ميباشد كه در صورت برطرف كردن
آنها در وجود انسان ريشه كن ميشود.
قال علي
عليه السلام : الشّكُّ ثمرةُ الجَهل شك ناداني است .
: مَنْ عَمِيَ
عَمّا بَيْنَ يَدَيْهِ غَرَسَ الشْكَّ بَينَ جَنبَيْهِ
هر كه از
ديدن آنچه در برابر اوست نابينا باشد نهال شك را در ميان دو پهلوي
خود (سينهاش) بنشاند(بي دقتي و بي توجه نكردن در اين روايت از علل
شك شمرده شده است)
:
مَنْ عَمّا في اَمْر اللهِ شَكَّ وَ مَنْ شَكَّ تعاليَ اللهُ
عَلَيه فَاَذَلَّهُ بِسُلْطانِه، و صَغَّرَهُ بحلالِه لَما فَرَّطَ
في اَمْرِه
هر كه در
كار خدا گردنكشي كند دستخوش شك شود و هر كه شك كند خداوند بر او
چيره گردد و با قدرت خود وي را به خواري افكند و با جلال خود وي را
حقير گرداند، همچنان كه او در كار خداوند كوتاهي كرده است .
قال علي
عليهالسلام: مَنْ يَتَرَدَّدْ يَزدَدْ شَكّاًً
كسي كه دستخوش ترديد شود بر شك او افزوده گردد
: لا تَرتابُوا تَتَشُكوُّا و لا
تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا وَ لا تُرَخِصُّوا لِاَنْفُسِكُمْ
فَتُدْهِنُوا
دچار شبهه
نشويد كه گرفتار شك ميشويد و شك نكنيد كه به كفر گرفتار ميآييد و
به نفسهاي خود ميدان ندهيد كه در اين صورت (در دين) سهل انگار
ميشود
نكته قابل
توجه كه بر زشتي شك تاكيد ميكند اين است كه آن رجسي كه آيه تطهير
از اهل بيت (ع) دفع شده ست در بيان امام صادق عليه السلام به شك
تفسير شده است و بيماري منافقين را در قرآن ، به شك تفسير كردهآند
و علي (ع) يكي از فضائل خود را چنين ميشمارند : ما شَكَكْتُ في
الْحَقِّ دُفْ اُريتُهُ (از زماني كه حق را يافتهام در آن شك
نكردهام).
در روايات
بريا شك و آثار سوئي مانند نابودي ايمان، خاموش شدن نور قلب، حيرت
، شركت ، فساد دين ذكر شده است و راه از بين بردن شك ريشه كن كردن
جهل و دقت در امور ......... است :
قال علي
عليه السلام: بِتَكَرُّرِ الْفِكْرِ بَنحابُ الشَّكُّ
با انديشيدن پياپي ناپديد ميشود.
اعَجِبْتُ لِمَنْ
شَكَّ في اللهِ وَ هُوَ يَري خَلْقَ الله
در شگفتم از
كسي كه آفرينش خدا را ميبيند و در او شك ميكند.
4-
صِحَّتُها يقينُها
يقين يعني
علم ثابت در جان انسان كه شك بردار نيست و سكوت و آرامش خاطر از
جمله آثار آن است.
از نظر قرآن
يكي از صفات مهم متقين يقين به آخرت ميباشد (و بِالْاخرة هم
يوقنون)، بسياري از صفات و فضايل اخلاقي نتيجه يقين ميباشد :
قال رسول
لله (ص): الا اِنَّ النّاسَ لَمْ يُوْتَوْا في الدّنيا شيئاً خيراً
مِنَ اليقينِ و العافيه فَاشأَلوُ هُماَ اللهَ
بدانيد كه
در دنيا چيزي بهتر از يقين و عافيت به مردم داده نشده است . پس ،
اين دو را از خداوند بخواهيد.
قال علي
عليه السلام – كان يقول – وَ الشألو اللهَ اليقينَ وَ ارْغَبُوا
اِلَيْهِ فِي الْعافيَةِ و خيرُما دارَ في القلبِ اليقين
بارها
ميفرمودند : از خداوند يقين بخواهيد و عاقبت به خيري لذا و مسألت
كنيد و بهترين چيزي كه در دل ميچرخد يقين است .
قال علي
(ع): باليقين تُدْرَكَ الغايةُ القُصْوي
با يقين است كه هدف نهايي به
دست ميآيد.
قال رسول
الله صلي الله عليه و آله و سلم:
لا عَمَلَ اِلاّ بِنِيَّهٍ و لا عِبادَةَ اِلاّ بيقينٍ
هيچ عملي جز
با نيت ارزشي ندارد و هيچ عبادتي جز با يقين
قال الصادق
(ع) : اِنَّ العَمَلَ الدائمَ القليلَ عَلَي اليقينِ اَفْضَلُ عندَ
الله من العمل الكيره عَلي غير يقينٍ
عمل پيوستة
اندك كه با يقين همراه باشد ، نزد خداوند برتر از عمل بسيار است كه
با يقين توأم نباشد.
قال رسول
الله (ص) : ما اخافُ علي اُمَّتي اِلاّ ضَعْفَ اليقين
من براي امت
خود از چيزي جز سستي يقين ، نميترسم.
ثمرات يقين
قال علي (ع)
: الصَّبرُ ثمرةُ اليقين
شكيبايي ثمرة يقين است
: سبب الاِخْلاصِ اليقين
سبب اخلاص يقين است
: اليقينُ يُثْمِرُ الزُّهدَ
يقين ميوة زهد به بار مينشاند
: اَلتَّوكُّلُ مِنْ قُوَّةِ
الْيقينِ
توكل ناشي از نيرومندي يقين است
: اَلرِّضا ثَمَرَةُ اليقينِ
خرسندي، ميوة يقين است.
قال رسول
الله (ص): اِنَّ اللهَ بِحِكمَتِهِ وَ جَلالِه جَعَلَ الرُّوحَ و
الفَرَجَ في الرّضاء اليقين
خداوند از
روي حكمت و جلال خود ، آسايش و گشايش را در خرسندي و يقين قرار داد
.
عوامل تباه
كننده يقين
قال علي
عليه السلام : يُفْسِدُ اليقينَ الشَّكُّ و غَلَبَةُ
الهَوي
يقين را شك و چيره آمدن هوس ، تباه ميسازد.
: اَلْحِرْصُ
يُفْسِدُ الايقان
آزمندي و حرص ، يقين را تباه ميكند.
: سَبَبُ فَسادِ
اليقينِ الطَّمَعُ
علت تباهي يقين طمع است .
: اَلْجَدَلُ في
الدين يُفْسِدُ اليقين
مجادله كران در دين با يقين را از بين ميبرد.
: حُبُّ الْمالِّ
يُوهِنُ الدَّينَ و يُفْسِدُ اليقينَ
مال دوستي ، دين را سست و يقين را تباه ميكرد.
: خَلَطَةُ
اَبْناءِ الدُّنيا تشينُ الدّينُ الدّينَ و تُضْعِفُ الا اليقين
آميزش با دنيا
پرستان ، دين را عيبناك و يقين را سست ميكند.
5-
نَوْمُها غَفْلَتُها
انسان خواب
از رسيدن به هدف باز ميماند، غافل بيكار نيست بلكه مشغول ميباشد
اما مشغلهاي كه او را از رسيد به هدفش بازداشته است.
قال علي
(ع) : اَلْغَفْلَةُ اَضَرُّ
الْاَعْداءِ غفلت زيانبارترين دشمنان است
: اَلْغَفْلَةُ ضَلالَ النُّفُوسِ
و عُنوانُ النُّحوسِ
غفلت، گمراهي جانها و سرلوحه انواع شومهاست
: اَلْغَفْلَةُ تَكْسِبُ
الاِغْتِرارَ و تُدْنِي مِنَ البَوارِ
غفلت ، فريب خوردگي ميآورد و به هلاكت نزديك ميگرداند
: اَلْغَفْلَةُ
طَرَبٍ غفلت ، باعث فرحناكي و سرمستي
است .
: اَلْغَفْلَةُ ضِدُّ
الْحَزْمِ غفلت ضد هوشياري است
: اِنْتِباهُ الْعُيونَ لا
يَنْفَعُ مَعَ غَفْلَةِ الْقُلُوبِ
با
وجود غفلت دلها، بيداري چشمها سردي نميبخشد
: شكْرُ الْغَفْلَةِ و الغُروُرِ
اَبْعَدُ إفاقَةً مِنْ شُكْرِ الخُمُورِ
سستي غفلت و فريب، ديرتر از مستي شرايط زايل ميشود.
غفلت
زادها
قال علي
عليه السلام: بِدَوام ذكرِاللهِ
تَنْجابُ الغَفْلَةُ
با
پيوسته به به ياد خدا بودن است كه پرده غفلت كنار ميرود.
قال رسول
الله (ص): يا اَباذرّ، هُمَّ بِالْحَسَنهةِ و اِنْ لَمْ تَعْمَلْها
لِكَيلا تَكْتَبُ مِنَ الْغافلينَ
اي
اباذر! آهنگ كار نيك كن ، هرچند آن را به كار بندي تا در زمرة
غافلان نوشته نشوي
قال علي
(ع): اِنّ مَنْ عَرَفَ الاَيّامَ لم
يَغْفُلْ عَنِ الاستعداد
هر كه ايام را
شناخت ، از آماده شدن (براي آخرت) غافل نگشت
قال الباقر
عليه السلام: اَيُّها مُؤمِنٍ حافَظَ عَلَي الصَّلواتِ
المَفروضَةِ فَصَلاّ لِوَقْتِها فَلَيسَ هذا من الْغافلين
هر مؤمني كه
به نمازهاي واجب اهمتي دهد و آنها را به وقتش بخواند، از غافلان
نيست .
آثار
غفلت
قال علي
عليهالسلام : مَنْ غَفَلَ جَهِلَ هر كه غافل شود،
ناداناند
قال الباقر
(ع): ايانَ و الغفلةَ فقيها تكنونَ قساوةُ القَلْبِ
از
غفلت بپرهيز زيرا كه در آن قساوت قلب است
قال علي
(ع): دوامُ الغَفْلَةِ يُحْيي
البصيرةَ ادامه يافتن غفلت ديدة بصيرت را
كور ميكند.
: مَنْ غَلَبَتْ عليه الْغَفْلَة
ماتَ قَلْبُهُ هركس غفلت بر او چيره گردد دلش بميرد.
: مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبُحَ وَ
مَنْ غَفَلَ عَنْها خيرَ هركه نفس خود را حسابرسي
كند سود برد و هر كه از آن غفلت ورزد زيان بيند و براي غفلت سرشانة
سهر و سرگرمي و فراموشي ذكر شده است .
منبع :
روايات (ميزان الحكمه باب غفلت)
|